-
حرف خودم
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1391 10:19
مــیان غربــت و غــصه مـــیان تلی درد نشسته ام چه غریبانه با نگاهی سرد مـــنی که دخـــترآییـــنه و غــزل بـــودم چه شد در اوج بهارم شدم خزانـی زرد نگو عزیزو پــناهـــم چــرا نــمی خنـــدم مــگرزمــانه به مـن یا تو اعـــــتنایی کرد بــه جــرم ســادگی و اعـــتمادو ایــمانم شـــدم مــــترسک آرام بـــاغ هر نامـــرد مــگر...
-
حرف حساب
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 21:17
نمی دانم چرا دلتنگی در من تلبار شده است. دیگر نه از آن احساسات شکلاتی و شیرین خبری هست ونه از لبخند های بی دریغ .نه از خواب های سنگین مخملی وصورتی چیری در خاطرم مانده و نه بیداری های سرشار رویاو واقعیات ملس . دلگیرم و انگار دلتنگی های مرا دستی زمخت از جنس تنهایی گره زده آن هم گره ی کوری که به این زودی ها باز نخواهد...
-
حرف دل
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 20:56
هیس! آرام قدم بردار و آهسته گوش کن .این جا تنهایی شلوغی برپاست پر از حرف هایی از جنس آینه ،مملو از واژه هایی بارانی اما صمیمی و با احساس.اگر آرام باشی می شنوی،سکوتی پر از همصدایی را.این جا درون خانه ی قلبم شوری برپاست .مرا با دلت شنو وپدیرا باش. نگاه نکن نه ردی از کوچه خوشبختی و نه آسمانی صاف دریچه مسدود است. ***...
-
حس خاکستری
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1390 20:02
این روزها خسته ام خاکستری ،شرجی،تاریک آنقدر تاریک که خواب هایم را ندیده رد می شوم . دلواپس،دلگیر،وحشت زده از میوه های نارس آرامش ندیده ی ذهن و تخلیم که بی دریغ و نرسیده بر زمین می ریزند و گوسفندان درشت کسالت عجیب مشغول چریدند. سر گیجه دارم از این همه افکار بریده بریده که با لبه های تیزشان قلبم را به لکنت و زانوانم را...
-
حرف اول
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 17:55
سلام سلام. حرف!حرف!حرف حرف حساب،حرف مچاله شده،حرف بیخودی،حرف نگفته،حرف زیادی،حرف دل همش حرف ،حرف،حرف حالا منم اومدم حرف بزنم تو یه تنهایی شلوغی که ساکته اما پر از فریاده ،خاکستریه اما دلش رنگین کمونه .نمی دونم حرفای من جز کدوم دسته میشه اما امیدوارم به دل بشینه چون از دل بر میاد و ساده بی ادعاست.آره می خوام حرف بزنم...