حرف خودم

مــیان غربــت و غــصه مـــیان تلی درد             نشسته ام چه غریبانه با نگاهی سرد


مـــنی که دخـــترآییـــنه و غــزل بـــودم              چه شد در اوج بهارم شدم خزانـی زرد


نگو عزیزو پــناهـــم چــرا نــمی خنـــدم                 مــگرزمــانه به مـن یا تو اعـــــتنایی کرد


بــه جــرم ســادگی و اعـــتمادو ایــمانم                 شـــدم مــــترسک آرام بـــاغ هر نامـــرد


مــگر بــــرای پــــریدن نیـــامـــــده بــودم                 چــرا شـدم زبــلند آســـــمان زیباـ طــرد


مـگر تـــــــرانه نــــبودم پـر از غـرورو صـدا                 مگر سپـیده نــبودم چــرا شدـم شبـگرد


دوباره فتـنه ی شیـطان مرا زخـود دزدیـد               برای دســت نـجـیـبم دوباره سیــب آورد


صدای خنده ی شیطان و روسیاهی من               ودخـتری که نشـسـتـه مـیان تـلی درد !


             ***********************************

هوایت را که از من گرفتی

بند بند نفس می کشم

                            به بند آخر رسیده ام

مرورم نمی کنی؟!         

حرف حساب

نمی دانم چرا دلتنگی در من تلبار شده است. دیگر نه از آن احساسات شکلاتی و شیرین خبری هست ونه از لبخند های بی دریغ .نه از خواب های سنگین مخملی وصورتی چیری در خاطرم مانده و نه بیداری های سرشار رویاو واقعیات ملس . دلگیرم و انگار دلتنگی های مرا دستی زمخت از جنس تنهایی گره زده آن هم گره ی کوری که به این زودی ها باز نخواهد شد.حرف ها انباشته شده اند در وجودم حرف هایی که حالا رنگ رنگین کمانی خود را با سیاه و سفیدو خاکستری های تیره عوض کرده اند .از هر چه آینه بیزارم .از نگاه کردن به چهره ی خسته ای که بدجوری رنگ باخته . دلگیرم ودلتنگی من تا آسمان کوتاه اتاقم بالا رفته است چیزی در من نمانده جز چشمهای بارانی که دل هیچکس را نمی برد. 

مورچه های زمان صف بسته اند

1    2    3

آنها زیاد می شوند

شیرینی وجود من کم

***


حرف دل

هیس!

آرام قدم بردار و آهسته گوش کن .این جا تنهایی شلوغی برپاست پر از حرف هایی از جنس آینه ،مملو از واژه هایی بارانی اما صمیمی و با احساس.اگر آرام باشی می شنوی،سکوتی پر از همصدایی را.این جا درون خانه ی قلبم شوری برپاست .مرا با دلت شنو وپدیرا باش.


نگاه نکن 

نه ردی از کوچه خوشبختی

و نه آسمانی صاف

دریچه مسدود است.


***

فریاد می زنی که مرا نشنوی

تلاش بیهوده نکن

سکوت من بلندتر است.

حس خاکستری

   این روزها خسته ام خاکستری ،شرجی،تاریک

آنقدر تاریک که خواب هایم را ندیده رد می شوم .

دلواپس،دلگیر،وحشت زده

از میوه های نارس آرامش ندیده ی ذهن و تخلیم که بی دریغ و نرسیده بر زمین می ریزند و گوسفندان درشت کسالت عجیب مشغول چریدند.

سر گیجه دارم از این همه افکار بریده بریده که با لبه های تیزشان قلبم را به لکنت و زانوانم را به لرزه می اندازند . کاش میشد سرم را بشکافم و مغزم را بیرون بیندازم. 

می نشینم مات و خیره روبروی دخترک پریشان در آینه ،سعی میکنم دستانم را به دستانش برسانم اه،نمی شود ومن خسته ام از این همه آینه های کورو مسدود،زل می زنم به شب چشمانش و مدام سوال می کنم :

آیا روزی من به آفتاب خواهم نشست؟


نذر کرده ام پیاده بیایم 

با خیال ستاره شدن 

سمت شب چشمانت

در این بارگاه مقدس 

جایی به این زایر خسته پا می دهی؟!

حرف اول

سلام سلام.

حرف!حرف!حرف

حرف حساب،حرف مچاله شده،حرف بیخودی،حرف نگفته،حرف زیادی،حرف دل

همش حرف ،حرف،حرف

حالا منم اومدم حرف بزنم تو یه تنهایی شلوغی که ساکته اما پر از فریاده ،خاکستریه اما دلش رنگین کمونه .نمی دونم حرفای من جز کدوم دسته میشه اما امیدوارم به دل بشینه چون از دل بر میاد و ساده بی ادعاست.آره می خوام حرف بزنم .کسی هست که به حرفام گوش بده؟

من سرریز شدم

خواستم چکه چکه آرام بگیرم

اما هیچکس ظرف صبر من نشد!